شماره ٦١١: ترک تن دل را نگردانيده روشن چون کنم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ترک تن دل را نگردانيده روشن چون کنم
پشت چون آيينه مظلم به گلخن چون کنم
ديده روشن به خون دل زمن قانع شده است
من ز قنديل حرم امساک روغن چون کنم
از لطافت باز شبنم بر نمى دارد گلش
خار خشک خويش من درکار گلشن چون کنم
باغ را نتوان تمام از رخنه ديوار ديد
دل تسلى از تماشايش به ديدن چون کنم
من گرفتم عيب خود از ديده ها کردم نهان
عيب خود پوشيده از دلهاى روشن چون کنم
پرده ناموس نتواند حريف عشق شد
شعله جواله را پنهان به دامن چون کنم
از نسيمى من که مى لرزم به جان چون برگ بيد
دعوى ازادگى چون سرو سوسن چون کنم
من گرفتم خار راهش را بر اوردم زپا
خارخارش راز دل بيرون به سوزن چون کنم
چون کنم تسخير آن حسن پريشان گردرا
ماه را گردآورى با چشم روزن چون کنم
باز من در آن جهان مسند ز دست شاه داشت
از نظر بستن خرامش آن نشيمن چون کنم
لامکان چون چشمه سوزن بر دل من تنگ بود
در جهان تنگتر از چشم سوزن چون کنم
از تجلى هر سر خارى است ميل آتشين
حفظ چشم خويش در صحراى ايمن چون کنم
در فلاخن مى نهد سيل حوادث کوه را
جمع پاى خويش صائب من به دامن چون کنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید