شماره ٥٩٨: همتى ياران که جوشى از ته دل مى زنم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
همتى ياران که جوشى از ته دل مى زنم
مى شوم طوفان، به قلب عالم گل مى زنم
موج بيتابم عناندارى نمى آيد زمن
بى تأمل سينه بر درياى هايل مى زنم
نيست از شوق رهايى بيقراريهاى من
بهر مردن دست وپا چون مرغ بسمل مى زنم
مى زند بهر شکستن دل همان بر سينه سنگ
سنگ عالم را اگر بر شيشه دل مى زنم
پى به عيش بى زوال تلخکامى برده ام
کاسه چون چشم تو در زهر هلاهل مى زنم
زلف جوهر را به باد بى نيازى مى دهد
اين تغافلها که من بر تيغ قاتل مى زنم
تيشه فولاد مى گردد به قصد پاى من
در طريق عشق هر گامى که غافل مى زنم
بحرم اما جان براى خاکساران مى دهم
بوسه در هر جنبشى برروى ساحل مى زنم
وصل نتواند مرا صائب ز افغان بازداشت
چون جرس فريادها در پاى محمل مى زنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید