شماره ٥٩٥: چند روزى از در ميخانه سروا مى زنم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چند روزى از در ميخانه سروا مى زنم
پشت دستى بر قدح، سنگى به مينا مى زنم
چند در گرداب سرگردان بگردم چون حباب
مى کشم چون موج ميدان و به دريا مى زنم
بر نمى تابد غبار کلفتم آغوش شهر
مى شوم سيلاب و بر دامان صحرا مى زنم
بلبلم اما مى گلرنگ معشوق من است
قمريم اما نوا بر سرو مينا مى زنم
خويش را مرغابيان اشک برمژگان زنند
من کجا مژگان به هم بهر تماشا مى زنم
حسن او در ديده خورشيد مژگان را گداخت
من همان از سادگى فال تماشا مى زنم
شيشه اى کز غمزه خوبان دلش نازکترست
از جنون من دمبدم بر سنگ خارا مى زنم
من که جان بخشى چو خضر شيشه دارم در بغل
خنده قهقه بر اعجاز مسيحا مى زنم
مى فتد هر روز در کارش شکست تازه اى
من ز سوداى سر زلفى که سر وا مى زنم
عمرها صائب به شهر عقل بودم کوچه بند
مدتى هم با غزالان سر به صحرا مى زنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید