شماره ٥٩٤: خنده بر حال گرانباران دنيا مى زنم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
خنده بر حال گرانباران دنيا مى زنم
از سبکبارى چو کف بر قلب دريا مى زنم
بادبان کشتى من شهپر پروانه است
سينه بر درياى آتش بى محابا مى زنم
تا چو سوزن رشته الفت گسستم از جهان
سر برون ازيک گريبان با مسيحا مى زنم
ذره بيقدرم اما افسر خورشيد را
گر گذارد بر سر من چرخ، سر وا مى زنم
چون صدف تا دست بر بالاى هم بنهاده ام
کاسه در آب گهر درعين دريا مى زنم
مى گشايم عقده هاى گريه خونين زدل
گربه ظاهر خنده خونين چو مينا مى زنم
دست من گيراى گران تمکين که چون موج سراب
سالها شد قطره در دامان صحرا مى زنم
از پريشان گردى نظاره صائب سوختم
بخيه حيرانيى بر چشم بينا مى زنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید