شماره ٥٨٦: سير چشم فقرم از تحصيل دنيا فارغم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
سير چشم فقرم از تحصيل دنيا فارغم
ابر سيرابم ز روى تلخ دريا فارغم
پيش پا ديدن نمى آيد زمن چون گردباد
از خس و خاشاک اسن دامان صحرا فارغم
بى نياز از خواب وخورکرده است حيرانى مرا
بيخودى کرده است از انديشه جافارغم
ذکر او دارد زياد ديگران غافل مرا
فکر او کرده است از سير و تماشا فارغم
بيکسى روى مرا از مردمان گردانده است
درد بى درمان او دارد ز عيسى فارغم
چشم يکرنگى ندارم از دورنگان جهان
از ورق گرداندن گلهاى رعنا فارغم
با وجود صد هنر بر عيب خود دارم نظر
بال طاوسى نمى گرداند از پا فارغم
برده شيرين کارى از دستم عنان اختيار
همچو فرهاد از شتاب کارفرما فارغم
بر نگردانم ورق چون ديده قربانيان
حيرت سرشار دارد از تماشافارغم
مى برد بيطاقتى از بزم او بيرون مرا
چون سپند از دورباش مجلس آرا فارغم
مغز تا باشد به فکر پوست افتادن خطاست
صائب از انديشه عقبى ز دنيا فارغم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید