شماره ٥٨٥: خار ديوارم که از برگ و نوا بى طالعم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
خار ديوارم که از برگ و نوا بى طالعم
از ثبات خويش در نشو و نما بى طالعم
با من غم ديده نه دلدار مى سازد نه دل
من هم از بيگانه، هم از آشنا بى طالعم
سايه من گرچه مى بخشد سعادت خلق را
کار چون با قسمت افتد چون هما بى طالعم
هرکه را از خاک بردارم، زندخاکم به چشم
در بساط آفرينش چون صبا بى طالعم
خانه آيينه دارد زنده دل نام مرا
چون سکندر گرچه ازآب بقا بى طالعم
داغ دارد چشم پاکم دامن آيينه را
حيرتى دارم که از خوبان چرا بى طالعم
منت بيگانگان از آشنايان خوشترست
منت ايزد را که من از آشنا بى طالعم
داغ دارد شانه را در موشکافى دفتم
در به دست آوردن زلف دو تا بى طالعم
مى نمايم ره به خلق و مى خورم بر سر لگد
در ميان رهبران چون نقش پا بى طالعم
چون سويدا اگرچه راهى هست در هر دل مرا
همچو تخم خال از نشو و نما بى طالعم
راستى چون سرو صائب بى ثمر دارد مرا
من ز صدق خود درين بستانسرا بى طالعم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید