شماره ٥٦٠: غوطه در آتش زدم از آب حيوان سر زدم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
غوطه در آتش زدم از آب حيوان سر زدم
سنگ بر آيينه اقبال اسکندر زدم
جز در دولتسراى دل درين عبرت سرا
بانگ نوميدى برآمد هر در ديگر زدم
آن سپند کلفت آلودم در آتشگاه عشق
کز غبار سينه گل بر روزن مجمر زدم
تشنه ديدار بر گردد ز دريا خشک لب
نعل وارون بود هر جايى که بر کوثر زدم
اخگر افسرده من مرده خاکسترست
ورنه من بر آتش خود دامن محشر زدم
در نقاب تاک روى دختر زر شد کبود
بس که بيرحمانه سنگ توبه بر ساغر زدم
قفل وسواس خرد اوقات ضايع مى کند
از جنون آتش به کلک و کاغذ و دفتر زدم
رشته پرواز من چون سبزه خوابيده بود
در هواى سرو او چندان که بال و پر زدم
کشت عالم دانه شوخى ندارد همچو من
آسمان جنبيد بر خود از زمين تا سر زدم
در عقيق بى نيازى بود درياهاى فيض
ساغر خود را عبث بر چشمه کوثر زدم
هر قدر صائب ز پا انداخت دريا خيمه ام
چون حباب از ساده لوحى خيمه ديگر زدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید