شماره ٥٥٣: برگ عيش بى خزان در بينوايى يافتم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
برگ عيش بى خزان در بينوايى يافتم
آنچه مى جستم ز شاهى در گدايى يافتم
خاکسارى دانه را بال و پر نشوونماست
بال گردون سير از بى دست وپايى يافتم
از دو عالم قطع کردم رشته پيوند را
تا به آن بيگانه پرور آشنايى يافتم
تا شدم چون سکه خوش نقش رو گردان زر
رو به هر مطلب که اوردم روايى يافتم
در شمار خلق بودم داشتم تارو به خلق
پشت کردم بر خلايق مقتدايى يافتم
مى شمارم مهد آسايش دهان شير را
تا ز قيد عقل چون مجنون رهايى يافتم
گر شود عالم به چشم خلق از بستن سياه
من ز راه چشم بستن روشنايى يافتم
تا به زانو پاى من از پيروى فرسوده شد
تا ميان رهنوردان پيشوايى يافتم
نيست اميدم به جنت کز قبول مردمان
مزد خود اينجا زطاعات ريايى يافتم
چون ز سنگ کودکان صائب کنم پهلوتهى
من که در سختى کشيدن موميايى يافتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید