شماره ٥٥٢: خال را سرمايه زلف پريشان يافتم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
خال را سرمايه زلف پريشان يافتم
در سواد نقطه اى سى جزو قرآن يافتم
در سواد خال سير زلف کردم مو بمو
مد بسم الله را در نقطه پنهان يافتم
ازدورنگى دست شستم بر لب بحر وجود
قطره را آيينه دار بحر عمان يافتم
موجه کثرت نشد دام ره وحدت مرا
باغ را در زير بال عندليبان يافتم
خويش را بر هم شکستم قبله حاجت شدم
کعبه را در بوته خار مغيلان يافتم
ترک جان کردم حيات جاودانم شد نصيب
در سراب نااميدى آب حيوان يافتم
نوگلى را کز نسيم صبح مى جستم خبر
پاى در دامن کشيدم در گريبان يافتم
منت ايزد را که رنجم چون صبا ضايع نشد
عاقبت بويى ازان سيب زنخدان يافتم
سر فرو بردم به جيب خود برآوردم ز عرش
نه فلک را تکمه چاک گريبان يافتم
استخوانم توتيا و جسم زارم سرمه شد
تا ره حرفى به آن چشم سخندان يافتم
در قفس بردم به فکر او سرى در زير بال
چشم کردم باز خود را در گلستان يافتم
تا برون رفتم ز خود چشمم به روى دل فتاد
يوسف خود را عجب دست وگريبان يافتم
تير باران ملامت سد راه من نشد
راه بيرون شد چو شيران در نيسان يافتم
از کشاکشهاى گوناگون دلم شد شاخ شاخ
تا چو شانه ره در آن زلف پريشان يافتم
گريه دلهاى شب آيينه ام را صاف کرد
نور بينش همچو شمع ازچشم گريان يافتم
وصل آن موى کمر آسان نمى آمد به دست
قطره خونى شدم تا اين رگ کان يافتم
من که شادى مرگ مى گرديدم از دشنام تلخ
از شکرخند توچندين شکرستان يافتم
سالها دنبال کردم اين دل آواره را
عاقبت در گوشه چشم غزالان يافتم
در سواد زلف مى گشتم به دل چشمم فتاد
آشنا رويى در آن شام غريبان يافتم
يک سر مو بر تن من بى نشاط عشق نيست
کاه اين ديوار را چون برق خندان يافتم
شبنم من در کنار باغ مست خواب بود
رتبه معراج از خورشيد تابان يافتم
شور درياى محبت شيخ دريادل حسين
کز حضور او حضور دل فراوان يافتم
صائب از خاک سياه هند پوشيدم نظر
سرمه روشندلى را در صفاهان يافتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید