شماره ٥٤٧: گر زخود بيرون کسى فريادرسى مى داشتم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
گر زخود بيرون کسى فريادرسى مى داشتم
مى کشيدم ناله از دل تا نفس مى داشتم
سود من در پله نقصان ز بى سرمايگى است
مى شدم سيمرغ اگر بال مگس مى داشتم
صحبت همدرد زندانم را گلستان مى کند
هم نوايى کاش در کنج قفس مى داشتم
وحشت ذاتى گوارا کرد عزلت را به من
مى شدم ديوانه گر الفت به کس مى داشتم
اين زمان شد سينه ام تاريک ورنه پيش ازين
صبح را آيينه در پيش نفس مى داشتم
شد ز قحط آه از مطلب کمندم نارسا
کاش دودى در جگر چون خاروخس مى داشتم
پله دورى ز محمل بود منظور ادب
گوش اگر گاهى به آواز جرس مى داشتم
حرف تلخى از دهان او به من هم مى رسيد
گر زبان شکوه چون اهل هوس مى داشتم
بيکسيها ناله را بر من گوارا کرده است
مهر بر لب مى زدم گر دادرس مى داشتم
پختگى درياى پر شور مرا خاموش کرد
کاش جوشى چون شراب نيمرس مى داشتم
تا دل از ذوق گرفتارى به آزادى رسيد
شد تمام اميد بيمى کز عسس مى داشتم
از نفسهاى پريشان تيره شد آيينه ام
صبح مى گشتم اگر پاس نفس مى داشتم
گر نمى گرديد در عالم کس من بى کسى
از کسان صائب من بيکس چه کس مى داشتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید