شماره ٥٣٩: ياد ايامى که شور عشق بلبل داشتم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ياد ايامى که شور عشق بلبل داشتم
از دل صد پاره دامانى پر از گل داشتم
از نسيم شوق هر مو داشت رقصى بر تنم
از پريشانى دل جمعى چو سنبل داشتم
خانه ام بى انتظار خانه پردازى نبود
چشم دايم در ره سيلاب چون پل داشتم
آرزو در سينه ام هرگز نشد مطلق عنان
سد راهى دايم از تيغ تغافل داشتم
من که روشن بود چشم نوبهار از ديدنم
يک چمن خميازه در آغوش چون گل داشتم
روى شرم آلود گل شد سرمه آواز من
ورنه من هم شعله آواز بلبل داشتم
پاى در دامان حيرت داشت رقص گردباد
در بيابانى که من سير از توکل داشتم
قطره ام در ابر نيسان داشت آتش زير پا
بس که اميد ترقى در تنزل داشتم
خصم را مغلوب کردن از مروت دور بود
ورنه من غالب حريفى چون تحمل داشتم
مى درد گوهر گريبان صدف را ورنه من
از شرافت ننگ از عرض تجمل داشتم
ربط من صائب به اين بستانسرا امروز نيست
گفتگوها در حريم بيضه با گل داشتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید