شماره ٥٢٠: نيست از گردون غبارى بردل بى کينه ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
نيست از گردون غبارى بردل بى کينه ام
جلوه طوطى کند زنگار درآيينه ام
سبزه من مى کند نشو و نما در زير سنگ
نيست کوه غم گران بر خاطر بى کينه ام
نيستم محتاج کسوت چون فقيران دگر
همچو به مى رويد از تن خرقه پشمينه ام
گر چه صد پيراهن از خورشيد روشنترشدم
همچنان د رخلوت روشن ضميران پينه ام
مى کند روز جزا بر طفل بازيگوش من
صبح شنبه را خمار عشرت آدينه ام
مهره گل گشتم از گرد کسادى گرچه بود
کشتى دريايى از آب گهر گنجينه ام
من که از نظاره يوسف نمى رفتم ز جا
نوخطى ديدم که بازى کرد دل در سينه ام
نيست صائب بر دل صاف من از دشمن غبار
طوطى خوش حرف سازد زنگ را آيينه ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید