شماره ٥١٨: در نبندد چون کمان برروى مهمان خانه ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
در نبندد چون کمان برروى مهمان خانه ام
مى ستاند چوب منع از دست دربان خانه ام
در پناه نيستى آزادم از تشويق خلق
همچو داراز بوى خون دارد نگهبان خانه ام
نيست بى شور محبت يک سر مو بر تنم
زين نمک لبريز باشد چون نمکدان خانه ام
چون کمان هر کس به من پيوست مى گردد جدا
مى کشد شرمندگى از روى مهمان خانه ام
در قدوم ميهمان رنگينى من بسته است
چون سر دارست مستغنى زسامان خانه ام
نيست با معمورى ظاهر مرا دلبستگى
از نسيمى مى شود چون غنچه ويران خانه ام
تهمت خامى همان چون عود مى سوزد مرا
گرچه چون مجمر شده است ازآه سوزان خانه ام
نيستم چون خار و خس بازيچه اطفال موج
کشتى نوحم که مى خندد به طوفان خانه ام
چون صدف باتلخرويان نيست آميزش مرا
مى گشايد در به روى ابر نيسان خانه ام
مى شد از زور جنون چون پسته خندان خانه ام
نقش برآيينه نتواند نفس را تنگ کرد
از هجوم غم نگردد تنگ ميدان خانه ام
نيست از دريامرا صائب شکايت چون حباب
از هواى خود شود پيوسته ويران خانه ام
مى کشد از رخنه ديوار و در خميازه ها
در هواى ساغر سرشار طوفان خانه ام
اين زبان بى مغز گرديدم، و گرنه پيش ازين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید