شماره ٥١٣: بس که باشد شکوه هاى آتشين در نامه ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بس که باشد شکوه هاى آتشين در نامه ام
دود بر مى آرد از بال سمندر نامه ام
پيش ازين گر بود محتاج کبوتر نامه ام
مى کند از شوق اکنون کار شهپر نامه ام
گرچه از خامى سيه گرديده يکسر نامه ام
مى کند در بحر رحمت کار عنبر نامه ام
داغ خورشيد قيامت در سياهى گم شود
چون گشايد بال در صحراى محشر نامه ام
همچنان از ساده لوحى مى زنم نقشى برآب
مى شود هرچند محو از ديده تر نامه ام
چون چراغ زير دامن از حديث آتشين
ميدرخشد از ته بال کبوتر نامه ام
از جواب تلخ چون تيرى که بر گردد ز سنگ
باز ميگردد به من ازکوى دلبر نامه ام
هر که را قاصد کنم از گرم رفتاران شوق
از گريبان افکند بيرون چو اخگر نامه ام
راز با هر ساده لوحى در ميان نتوان نهاد
نيست چون پروانه مغرور جز پر نامه ام
ياد ايامى که از شوق بلند اقبال بود
تير روى ترکش بال کبوتر نامه ام
التماس قتل کردم ز انتظارم مى کشد
آه اگر مى برد مضمون دگر در نامه ام
نافه مى ريزد به خاک از سايه مرغ نامه بر
تا ز وصف کاکل او شد معنبر نامه ام
درزمان حسن عالمسوز او بيقدر شد
ورنه مى زد شمع چون پروانه بر سر نامه ام
گفتم آن ناآشنااز نامه گردد آشنا
پرده بيگانگى شد عاقبت هرنامه ام
از مروت نيست خون کردن دل احباب را
ورنه دارد شکوه ها در سينه مضمر نامه ام
مى برم خود نامه خود را و مى سوزم زرشک
آه اگر مى بود محتاج کبوتر نامه ام
گرچه مى دانم جوابش نيست صائب غير جنگ
مى رساند همچنان خود را به دلبر نامه ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید