شماره ٥١١: چشم سوزن خيره گردد از صفاى خرقه ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چشم سوزن خيره گردد از صفاى خرقه ام
بخته چون انجم شود گم در ضياى خرقه ام
بخته را بر خرقه من چون سپند آرام نيست
کارآتش مى کند نورو ضياى خرقه ام
استخوان در پيکرش چون ماه نوزرين شود
سايه بر هر کس که اندازد هماى خرقه ام
چون لباس غنچه تنگى مى کند بربوى گل
آسمان نيلگون بر کبرياى خرقه ام
گر چه عمرى شد که ازوجد و سماع افتاده ام
مى ربايد کوه را از جا هواى خرقه ام
سير دريا مى کند در خانه تنگ حباب
آن که پندارد که من درتنگناى خرقه ام
گوهر بى قيمتم مرگ صدف عيد من است
کى دگرگون مى شود رنگ از فناى خرقه ام
چاک در پيراهن رسوايى خود مى زند
آن که افتاده است چون سگ در قفاى خرقه ام
نيست کسبى فقر من چون خرقه پوشان دگر
نافه مشکم ز طفلى آشناى خرقه ام
خرقه پوش از شاخ چون گل سر برون آورده ام
نيست رنگ عاريت بر پاره هاى خرقه ام
بس که گرديدم به گرد خويش صائب چون فلک
دانه دل نرم شد در آسياى خرقه ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید