شماره ٥٠٣: تا ز مى قانع به خوناب جگر گرديده ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا ز مى قانع به خوناب جگر گرديده ام
سرخ رو از باده بى درد سر گرديده ام
تا مگر داغى به دست آرم درين بستانسرا
همچو برگ لاله سر تا پا جگر گرديده ام
نيست چون شبنم مرا مانع کسى از قرب گل
از ادب من حلقه بيرون در گرديده ام
گر چه از پيوند گردد هر نهالى بارور
من ز پيوند علايق بى ثمر گرديده ام
از حريم قرب چون سنگم به دور انداخته است
چون فلاخن هرکه را برگرد سرگرديده ام
رويم از دل واپسى از قبله برگرديده است
در بيابان طلب تا راهبر گرديده ام
تلخ و شور بحررا بر خود گوارا کرده ام
تا به چشم خلق شيرين چون گهر گرديده ام
روزگارى خورده ام در تنگناى نى فشار
تا به کام خلق شيرين چون شکر گرديده ام
نفس سرکش همچنان گردن فرازى مى کند
گر چه زير پاى موران پى سپر گرديده ام
داغ دارم توسن چوگانى افلاک را
تا درين ميدان چو گو بى پا و سر گرديده ام
بى محل چون مرغ هنگام لب مگشا که من
چون جرس از هرزه نالى بى اثر گرديده ام
کى به آب شور اين دلمردگان لب ترکنم
من کز آب زندگانى تشنه برگرديده ام
کرده است از بس که غفلت ريشه در رگهاى من
همچو مخمل در گرانخوابى سمر گرديده ام
کرده ام صائب دل خود آب از آه آتشين
تا درين گلشن چو شبنم ديده ور گرديده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید