شماره ٤٨٧: در ته يک پيرهن از يار دور افتاده ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
در ته يک پيرهن از يار دور افتاده ام
آه کز نزديکى بسيار دورافتاده ام
مى کشم خميازه بر آغوش در آغوش يار
همچو مرکز از خط پرگار دور افتاده ام
نيست تدبيرى بجز دورى ز نزديکى مرا
من که از نزديکى بسيار دورافتاده ام
از بهشت افتاد بيرون آدم و خندان نشد
چون نگريم من که از دلدار دورافتاده ام
تيشه فرهاد گرديده است هرمو برتنم
تاازان معشوق شيرين کاردورافتاده ام
شد نفس انگشت زنهار از دهان تلخ من
تاازان لبهاى شکر بار دورافتاده ام
نيست ممکن بازگشت من به عمر جاودان
اين چنين کز بزم او اين بار دور افتاده ام
پيرکنعان چون به من در گريه همچشمى کند
او ز يوسف من ز يوسف زار دورافتاده ام
چون توانم عمر صرف جستجوى يار کرد
من که از خود بيشتر از يار دور افتاده ام
مى پرد چشمم به خواب نيستى همچون شرار
از تو اى آتشين رخسار دورافتاده ام
گاه مى خندم ز شادى گاه مى گريم ز درد
زان که هم از يارو هم از اغيار دورافتاده ام
کيست صائب تا زحال او خبر بخشد مرا
مدتى شد کز دل افگار دورافتاده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید