شماره ٤٢٥: مى شود دايره خلق ز بيمارى تنگ

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
مى شود دايره خلق ز بيمارى تنگ
زين سبب چشم تو پيوسته بود بر سر جنگ
تندخو را نشود آينه دل بى زنگ
که محال است سياهى فتد از داغ پلنگ
در دل سخت بتان عجز چه تاثير کند
نخل مومين چه رگ ريشه دواند درسنگ
چشم آسودگى از عالم پر شور خطاست
مهد آسايش اين بحر بود کام نهنگ
عجبى نيست اگر پشت کمان راست شود
از هم آغوشى آن قامت چون تير خدنگ
داده خويش نگيرند کريمان واپس
لعل وياقوت ز خورشيد نمى بازد رنگ
نشود روزى شيرين سخنان آزادى
تا برآمد شکر از بند نى افتاد به تنگ
در رياضى که بود شبنم گلها سيماب
به چه اميد زند بلبل مابرآهنگ
دل ازان زلف محال است رهايى يابد
چه خيال است مسلمان از قيد فرنگ
به شکوهى که نشسته است مرا در دل عشق
هيچ شاهى ننشسته است چنان بر او رنگ
محملى ليلى اگر در صدد جولان نيست
چون درين باديه هر ذره بود گوش به زنگ
هر که را درد طلب هست ز پا ننشيند
نيست در قافله ريگ روان صائب لنگ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید