شماره ٤٢٤: مى کند بتگر اگر بت زمان حاصل ز سنگ

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
مى کند بتگر اگر بت زمان حاصل ز سنگ
من بتى دارم که هر دم مى تراشد دل ز سنگ
از محک پروا ندارد نقره کامل عيار
سر نپيچد هر که در سودا شود کامل ز سنگ
لاله کوهم شراب من ز جوش غيرت است
مى کنم زنگى به صد خونم جگر حاصل ز سنگ
همچنان از شوخ چشمى بر سر بازارهاست
راز او را چون شرر سازم اگر محمل ز سنگ
در جنون از سنگ طفلان شکوه کافر نعمتى است
کرد خوانسالار قسمت نقل اين محفل ز سنگ
تا مبادا از تهيدستى ز من غافل شوند
مى کنم پر دامن اطفال را غافل ز سنگ
ساده لوحى بين که دارد شيشه خونگرم ما
با کمال دشمنى اميد روى دل ز سنگ
عاقلان ز انديشه روزى دل خود مى خورند
برگ عيش کوچه گردان مى شود حاصل زسنگ
زاهد افسرده را رطل گران آدم نکرد
تيغ چو بين کى بريدن را شود قابل ز سنگ
چون نگيرند از هواسنگ عاشقان
رو سفيدى دانه ها را ميشود حاصل زسنگ
در گذر از بيستون چون برق اى شيرين مباد
سر زند چون لاله خونين پنجه اى غافل زسنگ
تن پرستان زير ديوار از گرانى مانده اند
ورنه مى آيد شرر بيرون به بوى دل زسنگ
شام غفلت گر چنين افسانه پردازى کند
پاى خواب آلود مى آيد برون مشکل زسنگ
اين جواب آن غزل صائب که ميربلخ گفت
نيستم غافل که دارد دلبر من دل زسنگ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید