شماره ٤٢٣: پاى سعى ديگران آمد گر از صحرا به سنگ

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
پاى سعى ديگران آمد گر از صحرا به سنگ
در وطن آمد مرا از خواب سنگين پا به سنگ
بر دل پرخون عاشق نيست کوه غم گران
مى زند پهلو به زور باده اين مينا به سنگ
خنده کبک از ترحم هايهاى گريه شد
تا که را در کوهسار عشق آمد پابه سنگ
از شکست زلف کى گردد پريشان خاطرش ؟
آن که چندين شيشه دلى را زند يکجابه سنگ
باد عکس مراد آيينه اش صورت پذير
آن که از سنگين دلى زدشيشه مارابه سنگ
نيست چز دندان شکستن چاره اى کج بحث را
ازدم عقرب گره نتوان گشود الا به سنگ
گر نگشتى جذبه فرهاد دامنگير او
کى ز شوخى مى گرفتى نقش شيرين پابه سنگ
من به افسون نرم کردم آن دل چون سنگ را
جوى شير از تيشه گر فرهاد کرد انشا به سنگ
راه سخت وهمراهان ناساز ومرکب کندرو
هيچ رهرو را چندين جا نيايد پابه سنگ
همچنان در جستجوى رزق خودسر گشته ام
گرچه گشتم چون فلاخن قانع ازدنيا به سنگ
بيش و کم رابا نظر سنجند روشن گوهران
احتياجى نيست ميزان قيامت رابه سنگ
با گرانجانى به معراج هنر نتوان رسيد
سخت دشوارست سير عالم بالابه سنگ
آب چشم من ندارد در دل سخت توراه
ورنه سازد چشمه حکم خويش رااجرابه سنگ
ناتوانى عقده هاى سهل رامشکل کند
خامه هاى سست راازنقطه آيد پابه سنگ
بود از سنگ ملامت مهره گهواره ام
نيست امروز از جنون ربط من شيدا به سنگ
حرف سخت ازبردبارى بر دل مابار نيست
مى دهد پهلو درخت ميوه دار مابه سنگ
آه کز خواب گران درراه سيل حادثات
همچو دست آسيا رفته است پاى مابه سنگ
بر دل پرخون ندارد سختى ايام دست
نيست ممکن کشتى آيد در دل دريا به سنگ
از دل شب تيرگى بسيارى انجم نبرد
از سر مجنون کجا بيرون سودابه سنگ
مى شود از مهره موم اين زمان دندانه دار
بود اگر چون تيشه چندى ناخنم گيرا به سنگ
گر به سنگ آمد ز ساحل کشتى اميد خلق
صائب آمد کشتى ما در دل دريا به سنگ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید