ندامت بود بار مطلوب خشک
مپيوند زنهار با چوب خشک
به نخل ثمردار پيوند کن
مده دل چو قمرى به محبوب خشک
مزن با خط سبز چين بر جبين
که سوهان روح است مکتوب خشک
مگر بوى يوسف به کنعان گذشت؟
که چون سرو شد تازه يعقوب خشک
به اهل خرابات مفروش زهد
که آتش فتد زود در چوب خشک
بود زاهد ژاژخا را کلام
چو گردى که خيزد ز جاروب خشک
ز آيينه سيراب نتوان شدن
گذشتيم صائب ز مطلوب خشک