شماره ٤١٣: جمعى که پيش خلق گذارند به خاک

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
جمعى که پيش خلق گذارند به خاک
پيش از اجل روند ز خست فرو به خاک
نيرنگ عاقبت چه کند با سيه دلان
جايى که آفتاب رود زردرو به خاک
بر مور و مار جاى نفس تنگ گشته است
بردند بس که آدميان آرزو به خاک
از هجر شکوه بادر و ديوار مى کنم
چون داغ ديده اى که کند گفتگوبه خاک
نيش است درنظر رگ ابرى که خشک شد
چندان که ممکن است مريز آبرو به خاک
مرگ ازهواى عشق سرم را تهى نساخت
خالى نشد زباده مرااين کدو به خاک
از چشم حرص، دل نگرانى نبرد مرگ
اين زخم جانستان نپذيرد رفو به خاک
از حسرتش به سينه زند سنگ،لامکان
آن گوهرى که مى کنيش جستجو به خاک
زان لعل آبدار خوشم با جواب خشک
سازند درمقام ضرورت وضو به خاک
غافل به ماندگان نظر از رفتگان کند
گر صد هزار رود پيش ازو به خاک
شرط سجود حق ز جهان دست شستن است
زنهار روى خود ننهى بى وضو به خاک
صائب ز داغ لاله سيه روزتر شود
هر قطره خون که مى چکد ازتيغ او به خاک



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید