زخمى تيغ شهادت زنده مى خيزد زخاک
همچو گل با جبهه پرخنده مى خيزد زخاک
از حجاب حسن شرم آلوده ليلى هنوز
بيد مجنون سربه پيش افکنده مى خيزد زخاک
مى شود مرغابى درياى خجلت عندليب
بس که گل در عهد او شرمنده مى خيزد زخاک
هر که دارد آگهى ازچاه خس پوش جهان
با عصا چون نرگس بيننده مى خيزد زخاک
هر گه چون طاوس عمرش رفت در پرداز بال
درقيامت طاير پرکنده مى خيزد زخاک
هر که اينجا خنده راچون غنچه دارد زير لب
صبح محشر بالب پرخنده مى خيزد زخاک
شرمسارى مى برد صائب به خلدش بى حساب
هرکه در محشر ز خود شرمنده مى خيزد زخاک