شماره ٣٩٧: زلف کافر کيش راز آزار دين چه باک ؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
زلف کافر کيش راز آزار دين چه باک ؟
دل سياهان را ز آه و ناله ونفرين چه باک ؟
دل نشد از گريه نرم آن خونى انصاف را
دامن قصاب را از پنجه خونين چه باک ؟
ديده خفاش را ميلى است هر خط شعاع
مهر عالمتاب را از ديده بدبين چه باک؟
چون درون خانه رنگين است گو بيرون مباش
خشت اگر باشد خم پرباده را بالين چه باک؟
اشتهاى آتش افزون مى شود از چوب منع
چشم شوخ حرص را از جبهه پرچين چه باک؟
در نظرها عزت طوطى ز طاوس است بيش
نيست گر رنگين سخن را جامه رنگين چه باک؟
حرف شيرين تنگ شکر مى کند منقار را
کام طوطى گر نسازند از شکر شيرين چه باک؟
جان غافل را ملالى نيست از زندان تن
خواب غفلت برده را از پستى بالين چه باک؟
حسن مستور ازنگاه خيره چشمان ايمن است
غنچه نشکفته را از غارت گلچين چه باک؟
خار سازد ريشه محکم، نيست هرجا سوزنى
هرکه را غمخوار باشد ازدل غمگين چه باک؟
ريشه نتواند دواندن در دل آيينه نقش
ساده چون افتاده دل، از خانه رنگين چه باک؟
نافه مستغنى است از آهو چو خونش مشک شد
گر نپردازد به دل آن آهوى مشکين چه باک؟
از شفق گلگونه اى درکار نبود صبح را
گرنباشد دست سيمين ازحنارنگين چه باک؟
هر چه را فهمند کوته ديدگان تحسين کنند
گر کلام مابود بى بهره از تحسين چه باک؟
تير برگردد به آغوش کمان صائب ز سنگ
هرکه را دل سخت گرديده است، از نفرين چه باک؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید