شماره ٣٧٥: تيغ سيراب است موج بحر طوفان زاى عشق

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
تيغ سيراب است موج بحر طوفان زاى عشق
داغ ناسورست فلس ماهى درياى عشق
پرده گوش فلک گرديد شق از کهکشان
نيست هر نازکدلى را طاقت غوغاى عشق
نور عقلى کز فروغش چشم عالم روشن است
پرده خواب است پيش ديده بيناى عشق
سينه صافان سبز مى سازند حرف خصم را
زنگ را طوطى کند آينه سيماى عشق
جاى حيرت نيست گر شد سينه ما چاک چاک
شيشه را چون نار خندان مى کند صهباى عشق
پيش چشم هر که چون مجنون غبار عقل نيست
خيمه ليلى است داغ لاله صحراى عشق
پرده ناموس زيبنده است بر بالاى عقل
تن به هر تشريف ناقص کى دهد بالاى عشق؟
در سر شوريده ما عقل سودا مى شود
مى کند عنبر کف بى مغز را درياى عشق
دست خود بوسيد هر کس دامن پاکان گرفت
شد زليخا رفته رفته يوسف از سوداى عشق
در وصال و هجر صائب اضطراب دل يکى است
هيچ جا لنگر نمى گيرد به خود درياى عشق



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید