شماره ٣٥٩: نيست چون صاحبدلى تاگويم ازاسرار حرف

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
نيست چون صاحبدلى تاگويم ازاسرار حرف
مى زنم از بيکسى با صورت ديوارحرف
معنى پيچيده بى زحمت نمى آيد به دست
مى شود ازپيچ وتاب فکر جوهر دارحرف
مى کند سنجيده دلهاى متين گفتار را
نيست چون مرکز به جا مى افتد از پرگار حرف
نيست درروى زمين گوشى سزاوار سخن
چون نبندد طوطيان را زنگ در منقار حرف؟
مى شود طومار عمرش طى به اندک فرصتى
هرتهى مغزى که گويد چون قلم بسيار حرف
نيست چشم غافلان از خرده بينى بهره مند
ورنه درهر نقطه اى درج است صد طومار حرف
مردم سنجيده کم گويند حرفى را دوبار
مى شود قند مکرر گر چه از تکرار حرف
رزق خواب آلودگان زين نشأه جز خميازه نيست
مى دهد کيفيت مى در دل بيدار حرف
از دم بيجا شود آيينه روشن سياه
بى تأمل پيش اهل دل مزن زنهار حرف
ميکشان را مى کند گفتار بيش ازباده مست
تانگردى مست درمحفل مزن بسيار حرف
مرغ بى هنگام سر را داد ازين غفلت به باد
مى کند بى وقت، کار تيغ بى زنهار حرف
مى کند بى پرده عيبش رابه آواز بلند
مى زند هرکس که درگوش گران هموار حرف
حرف حق بى پرده پيش باطلان گفتن خطاست
ازبلندى گشت برمنصور چوب دارحرف
سينه هاى بى غبار آيينه يکديگرند
هست درهنگامه اشرافيان بيکارحرف
ناله بلبل به گوش باغبان آيد گران
مى شود ازگفتن بسيار، بى مقدار حرف
تابه گوش عاشقان افتان و خيزان مى رود
بس که زان لبهاى ميگون مى روداز کارحرف
چون سيه مستى است کز ميخانه مى آيد برون
چون برآيد از لب ميگون آن دلدار حرف
من که رگ از لعل مى آرم به آسانى برون
نيست ممکن واکشم زان لعل گوهر بارحرف
همزبانى نيست چون درگوشه خلوت مرا
مى کشم ازخامه کوته زبان ناچار حرف
تخم قابل را زمين شور باطل مى کند
پيش دلهاى سيه صائب مکن اظهار حرف



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید