شماره ٣٥٦: نيست غمگين گوهرم ازتنگى جا در صدف

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
نيست غمگين گوهرم ازتنگى جا در صدف
مى کند ازآبدارى سير دريا در صدف
گوهر مارا ز عزلت نيست برخاطر غبار
دارد از پيشانى واکرده صحرا در صدف
لفظ نتواند حجاب معنى روشن شدن
چون نهان ماند فروغ گوهر ما در صدف؟
تا زخود بيرون نيايد دل نگردد ديده ور
قسمت گوهر نگردد چشم بينا در صدف
درتن خاکى دل پر خون چه دست و پا زند؟
چون تواند بال وپر واکرد دريا در صدف؟
مايه داران مروت بريتيمان مشفقند
مهد گوهر را کند دريا مهيا در صدف
عالم پرشور بر خلوت نشينان بار نيست
تلخى بحرست برگوهر گوارا در صدف
گوشه گيرى مى کند شيرين حيات تلخ را
گوهر شهوار گردد آب دريا درصدف
موجه کثرت نسازد گوشه گيران را ملول
تنگ از دريا نگردد بر گهر جادر صدف
قطره شبنم به خورشيد از سبکروحى رسيد
از گرانجانى خورد دل گوهر ما در صدف
جمع کن خود را دل روشن اگرخواهي، که ساخت
گوهر ازگردآورى دل را مصفا درصدف
بر يتيمان از در و ديوار مى بارد ملال
مى نشيند گرد گوهر را به سيما درصدف
دل زبس سرگشتگى در سينه ام، در سينه نيست
گوهر غلطان ندارد در صدف، جا در صدف
در غريبى مى گشايد خاطر اهل کمال
ازدل گوهر نمى گردد گره وا در صدف
از حديث پوچ مى بالد به خود چندين حباب
آه اگر مى داشت دراين بادپيما در صدف
در خموشى جوهر مردم نمى گرددعيان
رتبه گوهر چسان گردد هويدا در صدف؟
سنگ ميزان يوسف از قحط خريداران شده است
گوهر ما از گرانقدرى است بر جا در صدف
عالم پرشور، دل را خانه زنبور ساخت
از خروش بحر پيچيده است غوغا در صدف
عيش قانع رانسازد عالم پرشور تلخ
آب گوهر تلخ کى گردد ز دريا درصدف؟
دل شد از طول امل محبوس در زندان جسم
گوهر ما را برآمد رشته از پا در صدف
دارد آتش زير پا در سينه عشاق دل
گوهر غلطان نمى باشد شکيبا درصدف
نيست صائب دربساط بحر باآن دستگاه
آنقدر گوهر که دارد ديده ما در صدف



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید