دميد صبح و نگشتيم آشناى چراغ
شبى به روز نکرديم زير پاى چراغ
به نااميدى من رحم کن که مى سوزد
طبيب بر سر بالين من به جاى چراغ
هميشه زير سياهى است داغ روزن من
درآن حريم که تاريک نيست پاى چراغ
بس است معذرت کشتنم پشيمانى
که آه سرد نسيم است خونبهاى چراغ
اگر چه ريخت ز هم تاروپود فانوسم
به گردش است همان درسرم هواى چراغ
اگر ستاره به خورشيد مى رسد صائب
کجا رسد به رخ آتشين صفاى چراغ ؟