شماره ٣٤٤: جان چرا عاشق ازان گل پيرهن دارد دريغ؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
جان چرا عاشق ازان گل پيرهن دارد دريغ؟
کس چرا آب روان را از چمن دارد دريغ
قطره باران گهر مى گردد از گوش صدف
از سخن فهمان سخنور چون سخن دارد دريغ؟
شمع باآن سرکشى پروانه را در برکشيد
روى آتشناک او پرتو زمن دارد دريغ
مى شود آب روان شکر زجوى نيشکر
جان شيرين چون زشيرين کوهکن دارد دريغ؟
مصر غربت ميگذارد تاج عزت برسرش
گر زيوسف پيرهن چاه وطن دارد دريغ
مى شود دربوته خجلت به صد تلخى گلاب
هرکه چون گل زر ز مرغان چمن دارد دريغ
مى چکد آب ازلب ميگون او بى اختيار
آب اگر از تشنگان چاه ذقن دارد دريغ
گر چه چون يعقوب چشمم شد سفيد ازانتظار
آن فرامشکار از من پيرهن دارد دريغ
مى شود خون مشک درناف غزالان ختن
دل چرا عاشق ز زلف پرشکن دارد دريغ؟
چون سهيل آن کس که خواهد سرخ روى سايلان
نيست ممکن پرتو خود ازيمن دارد دريغ
زر به زر دادن پشيمانى ندارد درقفا
خرده جان کس چرا ازان سيمتن دارد دريغ؟
گر چه رزق مور خط مى گرددد آخر شکرش
حرف تلخ ازعاشق آن شيرين دهن دارد دريغ
گر چه از چشم ترمن قامتش بالاکشيد
جلوه خشک ازمن آن سرو چمن دارد دريغ
اختيار چيدن گل چون دهد دست مرا؟
آن که خار راه خود ازپاى من دارد دريغ
هرکه صائب لذت ازگفتار شيرين يافته است
چون شکر از طوطى شيرين سخن دارد دريغ؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید