شماره ٢٩٣: حضورى داشتم شب با خيالش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
حضورى داشتم شب با خيالش
که در خاطر نمى آمد وصالش
پريرويى که من جوياى اويم
اشارت بر نمى دارد هلالش
گل از شبنم کند در يوزه چشم
که گردد محو خورشيد جمالش
کند درلامکان خاکسترش سير
به هر خرمن که زد برق جلالش
به چندين رنگ هرساعت برآيد
بهار از انفعال رنگ آلش
اگر گوهر شود همچشم با او
دهد گرد يتيمى خاکمالش
ازان رخسار چون گل چشم بد دور
که از شبنم بود عبن الکمالش
الفها سينه شهباز دارد
ز شرم چهره پر خط و خالش
زبان شکر جاى سبزه رويد
به هر جا سايه اندازد نهالش
به صحرا افکند چون نافه مشک
ز وحشت سايه را وحشى غزالش
به کف دارد کمند آسمان گير
زمين از سايه نازک نهالش
کلاه از فرق گردون مى ربايد
سر هر کس که گردد پايمالش
به چشم ذره شب را روز کرده است
فروغ آفتاب بى زوالش
دل آيينه ها راآب کرده است
ز شوخى برق حسن بى مثالش
که دارد زهره تکليف ،صائب ؟
نيابد بى تکلف گر خيالش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید