شماره ٢٩٠: سخن تانگردد چو موى ميانش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
سخن تانگردد چو موى ميانش
محال است آيد برون ازدهانش
به مژگان دگر بازگشتن ندارد
نگاهى که افتد به سرو روانش
ز بس لطف، چون رشته از عقد گوهر
نمايان بود مغز ازاستخوانش
دل پر مرا خالى آن روز گردد
که از بوسه خالى کنم بوسه دانش
مجوييد اسلام ازان نامسلمان
که زنار باشد ز موى ميانش
مجرد زالفاظ گردد چو معنى
سخن تا برآيد ز تنگ دهانش
مرا برده ازراه بيرون عزيزى
که گل يک پياده است از کاروانش
منه تهمت گوشه گيرى به عنقا
که از کوه قاف است سنگ نشانش
دل سنگ شد آب صائب زآهم
نشد نرم گردد دل پاسبانش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید