شماره ٢٧١: از ترک مدعاست دل من به جاى خويش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
از ترک مدعاست دل من به جاى خويش
آسوده ام ز خاطر بى مدعاى خويش
غافل ز سير عالم بالا نمى شوم
افتد چوشمع اگر سر من زير پاى خويش
از امتياز دست چو آيينه شسته ام
با خوب و زشت صافدلم از صفاى خويش
پهلوى لاغرست مرا بورياى فقر
فرش دگر مرانبود درسراى خويش
بيدار کى شوند به فرياد غافلان؟
ديوار چون فتاد نخيزد ز جاى خويش
غفلت نگر که با دم جان بخش چون مسيح
دريوزه مى کنم ز طبيبان دواى خويش
بر من ره گريز نبسته است هيچ کس
دارم به پاي، بند گران از وفاى خويش
شمعى فروختم به ره بازماندگان
خارى که درره تو کشيدم ز پاى خويش
هر برگ سبز او کف افسوس ميشود
نخلى که ميوه اى نفشاند به پاى خويش
گردد به قدر ريشه دواندن بلند نخل
درفکر زينهار بيفشار پاى خويش
گر روضه بهشت بود دوزخ من است
صائب به هر کجا روم از سراى خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید