شماره ٢٥٩: هر چند خط باطلم از تار وپود خويش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
هر چند خط باطلم از تار وپود خويش
خجلت کشم چو موج سراب ازنمود خويش
چون ابر غوطه درعرق شرم مى زنم
بندم لب هزار صدف گربه جود خويش
تيغ دم دم شود چوبرون آيى ازغلاف
هردم که صوف عشق کنى ازوجود خويش
شد اشک ابر گوهر شهوار درصدف
ازپاک گوهران مکن امساک جود خويش
ابر زکام، پرده مغز جهان شده است
در آتش افکنيم چه بيهوده عود خويش؟
از فيض بوى سوختگى خلق غافلند
درسينه همچو لاله گره ساز دود خويش
چون هرچه وقف گشت بزودى شود خراب
کرديم وقف عشق تو ملک وجود خويش
خاک سيه به کاسه چشم غزاله کرد
اى سنگدل بناز به چشم کبود خويش
هرچند تاجريم فرومايه نيستيم
تابرزيان خلق گزينيم سود خويش
من کيستم که سجده برآن آستان کنم ؟
درخاک ميکنم ز خجالت سجود خويش
جاى ترحم است برآتش نشسته را
صائب چه انتقام کشم از حسود خويش ؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید