شماره ٢٣٠: مکن خراش دل سنگ نيز پيشه خويش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
مکن خراش دل سنگ نيز پيشه خويش
که کشته مى شوى آخر به زخم تيشه خويش
زشرم صورت شيرين مرا ميسر نيست
ز دور بوسه زدن بر دهان تيشه خويش
مرا به دار فناى زمانه چون حلاج
بجز رسن نبود بهره اى ز پيشه خويش
که غير سبزه خط تو اى بهار اميد
رسانده است در آتش به آب، ريشه خويش ؟
به لطف شيشه گر، اميد من درست بود
ازان دريغ ندارم زسنگ شيشه خويش
دوام خنده شادى چو غنچه يک دهن است
خوشم به تنگدلى با غم هميشه خويش
چو پيش صرصر مرگ است کوه و کاه يکى
به سنگ خاره چه محکم کنيم ريشه خويش ؟
نمى رسد به غزالان فربه آسيبى
اگر ز پهلوى لاغر کنند بيشه خويش
شدم به خوردن دل قانع از جهان صائب
چو شير پا نگذارم برون ز بيشه خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید