گذشته است ز تعريف،قد رعنايش
الف کشد به زمين سرو پيش بالايش
زسوزن مژه خويش چشم آن دارم
که چشم خويش بدوزم به چشم شهلايش
حريف تلخى بادام چشم او که شود؟
تلافى ار ننمايد لب شکرخايش
به رنگ هاله فلکها تمام آغوشند
که سر زند ز افق ماه عالم آرايش
همان حلاوت کنج دهان به کام رسد
به هرکجا که زنى بوسه از سراپايش
ز انفعال فلاخن کند ترازو را
اگر به خانه زين بنگرد زليخايش
(فتدرهش به خيابان عمر جاويدان
چو سايه هرکه تواند فتاد درپايش )
مرا به گلشن جنت چه مى برى صائب؟
فکنده است مرا دربهشت سودايش