رگ لعل است ازدلهاى خونين قد دلجويش
زجانهاى پريشان رشته جان است هرمويش
قباى اطلس افلاک شد پيراهن يوسف
زبس پيچيد درمغز پريشان جهان بويش
ز هر زخم نمايان مشرق خورشيد مى گردد
شهيدى (را) که باشد شمع بالين پرتو رويش
سجود آسمانها حلقه بيرون درباشد
چه باشد سجده من در حضور طاق ابرويش