شماره ١٥٥: اگر بايد درآتش رفت از رخسار گلگونش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر بايد درآتش رفت از رخسار گلگونش
به دندان خون خود مى گيرم از لبهاى ميگونش؟
ندارد در هوسناکى گناهى عشق پاک من
به جوش آورد خون بوسه را رخسار گلگونش
مرا در يک نظر چون سرمه گردانيد سودايى
بلاى آسمانى بود چشم آسمان گونش
به آه سرد من آن شاخ گل سر در نمى آرد
و گرنه هرنسيمى مى برد از راه بيرونش
سفال از بوى ريحان غوطه در درياى عنبر زد
همان خشک است مغز عاشقان از خط شبگونش
سفر در خويش کردن بى نيازى بار مى آرد
خوشا ديوانه اى کز سينه باشد بر مجنونش
ز عقل خام طينت پختگى جويي، نمى بينى
که در خم جاى دارد چون مى نارس فلاطونش
ز فيض عشق دارم لاله رويى درنظر صائب
که مى چسبد چو داغ لاله بردل خال موزونش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید