شماره ١٤٩: بلا جويى که من دارم نظر برچشم فنانش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بلا جويى که من دارم نظر برچشم فنانش
خطر دارد ترنج آفتاب از تير مژگانش
نمى دانم شمار کشتگانش را، همين دانم
که شد کان بدخشان خاک از خون شهيدانش
ز دامنگيرى او آستينها جوى خون گردد
ز خون کشتگان از بس که سيراب است دامانش
ندارد حاجت آيينه از بهر خودآرايى
ز بس کز هرطرف آيينه رويانند حيرانش
گوارا باد شرم همت آن لبهاى نوخط را
که جان بخشى کند در پرده شب آب حيوانش
ازان بر ميوه فردوس باشد ديده زاهد
کز آن سيب ذقن خونين نگرديده است دندانش
رسانيده است خوشى را خرام او به معراجى
که ننشيند ز پا گردى که برخيزد ز جولانش
کجا افتدبه فکرما اسيران عشق بيباکى
که ماه مصر باشد از فراموشان زندانش
ز خامى دارم اميد کشش ازکعبه کويى
کز استغنانگيرد دامن رهرو مغيلانش
مکن در ملک دنيا آرزوى سلطنت صائب
که از زنبيل بافى مى خورد روزى سليمانش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید