شماره ١٤٣: چسان دل رانگه دارد کسى از چشم قتالش ؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چسان دل رانگه دارد کسى از چشم قتالش ؟
که گيراتر ز شاهين است مژگان سبکبالش
نگردد چون نگاه خلق حيران خط و خالش؟
که گيراتر بوداز خون ناحق چهره آلش
ازان آن چهره زيباست از عين الکمال ايمن
که برآتش سپند خانه زادى دارداز خالش
همان درخواب خون خلق راچون آب مى نوشد
به خون مردمان تشنه است از بس چشم قتالش
ز حسن بى مثالى دارم اميد هم آغوشى
که نگرفته است در آغوش خود آيينه تمثالش
نديده است از غرور حسن هرگزسايه خودرا
ندارد رحم برخود هر که مى افتد به دنبالش
چرا پروانه اى ممنون شمع انجمن گردد
که آتش مى جهد چون سنگ و آهن از پرو بالش
مرا آيينه رويى همچو پرتو مضطرب دارد
که از شوخى نبندد نقش درآيينه تمثالش
زرويش چون نگه دارم نگاه طفل مشرب را؟
که صد دام تماشاهست در هر دانه خالش
نمى دانم کجا مى خورده است آن شوخ بى پروا
که شرم آلود مى ريزد عرق ازچهره آلش
(نمى آيد به حال ز تدبير مسيحا هم
کسى کز گردش چشمى دگرگون گشت احوالش )
ندارد زهره گفتار صائب درقيامت هم
نظر بازى که مى سازد شکوه حسن اولالش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید