شماره ١١٨: برنمى آيم به تسکين دل خودکام خويش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
برنمى آيم به تسکين دل خودکام خويش
چون فلک در بيقرارى ديده ام آرام خويش
موجه بى دست و پا رادايه اى چون بحر نيست
فارغم از فکر آغاز و غم انجام خويش
چشمه اميد رانتوان به خاک انباشتن
ورنه مى گشتم ز بى صيدى شکار دام خويش
شکرستانى براى تلخکامان گشته است
غفلت شيرين لبان ازلذت دشنام خويش
دردسر بسيار دارد دردمنديها که من
سوختم چون لاله تاپرکردم ازخون جام خويش
حرص برمن دردهاى نسيه راکرده است نقد
صبح نا گرديده مى افتم به فکر شام خويش
گرچه مطلب نيست در پيغام دردآلود من
خجلتى دارم،که نتوان گفت، از پيغام خويش
شرم يوسف مانع رسوايى يعقوب ماست
چشم ما درپرده دارد جامه احرام خويش
قوت گوياييى تا در زبان خامه هست
ثبت کن بر صفحه ايام صائب نام خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید