شماره ٩٩: گه درون خرقه گاهى درکفن مى جويمش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
گه درون خرقه گاهى درکفن مى جويمش
او درون جان و من درپيرهن مى جويمش
او درون خلوت انديشه گرم صحبت است
من چراغ دل به کف در انجمن مى جويمش
آن پرپر و همچو حسن خود غريب افتاده است
من سفر ناکرده در خاک وطن مى جويمش
نو گلى کز پرده دل برون ننهاده است
با چراغ شبنم ازصحن چمن مى جويمش
خاتم اقبال در دست سليمان دل است
از پريشان خاطرى من ز اهرمن مى جويمش
لامکان تنگ است بر جولان آن مشکين غزال
شوخ چشمى بين که درناف ختن مى جويمش
گر چه مى دانم به گل خورشيد رانتوان نهفت
همچنان در مشت خاک خويشتن مى جويمش
چرخ با صد ديده بينا نشان او نيافت
من به چشم بسته دربيت الحزن مى جويمش
مى پرد در آرزوى ديدنش چشم سهيل
آن عقيقى راکه من اندر يمن مى جويمش
با سيه روزان سرى دارد مه شبگرد او
مى شوم باريک،در زلف سخن مى جويمش
لاله رخسارى که جنت تشنه ديدار اوست
درحريم غنچه گل پيرهن مى جويمش
اين جواب آن غزل صائب که وقتى گفته اند
سخت ناياب است آن گوهر که من مى جويمش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید