شماره ٩٢: هرکه وقت صبح درساغر شرابى نيستش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
هرکه وقت صبح درساغر شرابى نيستش
ازسيه روزى به طلع آفتابى نيستش
دل به دست آور که مى در ساغرش خون مى شود
باده پيمايى که برآتش کبابى نيستش
گوشه ابروى او پيوسته باشد درنظر
چون مه نو جلوه پا در رکابى نيستش
باد پيمايى که دريا رانمى آرد به چشم
پيش روشن گوهران عمر حبابى نيستش
هرکه چون قمرى سرافرازى طمع دارد ز سرو
به ز طوق بندگى مالک رقابى نيستش
بيشتر در راه ميمانند خواب آلودگان
خواب در منزل کند آن کس که خوابى نيستش
بر نينگيزد ز خواب غفلتش طوفان نوح
هرکه از اشک پشيمانى گلاب نيستش
ازخمار باده دايم زردرويى مى کشد
هرکه درساغر زخون دل شرابى نيستش
مى دهد خار ملامت کوچه،هر جا بگذرد
هرکه از اسباب دنيا رشته تابى نيستش
سرو ازان در چار موسم تازه روى و خرم است
کز تهيدستى به دل بيم حسابى نيستش
هرکه پهلو بردم شمشير نتواند نهاد
در رگ جان همچو جوهر پيچ وتابى نيستش
مى کند بى آبرويى زندگى راناگوار
خون خود رامى خورد تيغى که آبى نيستش
از ادب دورست صائب معذرت روزسؤال
وقت آن کس خوش که جز خجلت جوابى نيستش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید