شماره ٨٣: ديده ما گرز خون رنگين نباشد گومباش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ديده ما گرز خون رنگين نباشد گومباش
حلقه بيرون در زرين نباشد گو مباش
نيل چشم زخم باشد باده را جام سفال
اهل دل را جامه (گر) رنگين نباشد گو مباش
مى شود از وسعت مشرب گوارا تلخ و شور
نقل ميخواران اگرشيرين نباشد گو مباش
چون بناى زندگى نقش بر آبى بيش نيست
ساحت منزل اگر سنگين نباشد گو مباش
لذت ادراک معنى دلگشاى ما بس است
رزق ما گر از سخن تحسين نباشد گو مباش
روى آتشناک را پيرايه اى در کار نيست
شمع را فانوس اگر رنگين نباشد گومباش
خواب سنگين مى کند هموار خشت و خاک را
گر ز مخمل بستر و بالين نباشد گو مباش
نيست از قحط سخن سنجان سخنور راملال
گردرين بستانسراگلچين نباشد گومباش
ديده آلودگان شايسته ديدار نيست
خلق را گر ديده حق بين نباشد گو مباش
مى کند منقار طوطى راسخن تنگ شکر
عيش ما صائب اگر شيرين نباشد گومباش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید