شماره ٣٤: شرح دشت دلگشاى عشق را از ما مپرس

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
شرح دشت دلگشاى عشق را از ما مپرس
مى شوى ديوانه، ازدامان آن صحرا مپرس
تيغ سيراب است موج قلزم خونخوارعشق
غوطه در خون مى دهى مارا، ازان دريا مپرس
مى کنى زير و زبر مارا، ازان کشور مگوى
سربه صحرا مى دهى مارا، ازان صحرا مپرس
نقش حيران را خبر از حالت نقاش نيست
معنى پوشيده را از صورت ديبا مپرس
قسمت ساحل ز دريا جز کف افسون نيست
حال گوهرهاى بحر از مشت خاک ما مپرس
عاشقان دور گرد آيينه دار حيرتند
شبنم افتاده را ازعالم بالا مپرس
در تنور سينه خم جوش اين مى را ببين
نشأه اين باده رااز ساغر و مينا مپرس
سوزن دجال چشم از حال عيسى غافل است
عشق بالا دست را از عقل نابينا مپرس
زاهد خشک از شراب عشق رنگى ديده است
زينهار از شيشه حال نشأه صهبا مپرس
مى زند آتش به عالم، حرف روى او مگو
مى کنى قايم قيامت را، ازان بالا مپرس
اشک خونين مى شود ،زان چهره رنگين مگو
آه بالا مى کشد، زان قامت رعنا مپرس
کاسه در خون جگر داران عالم مى زند
از خمار ظالم آن چشم بى پروا مپرس
حلقه بيرون در از خانه باشد بى خبر
حال جان خسته را از چشم خونپالا مپرس
پشت و روى نامه ما هر دو يک مضمون بود
روز ما را ديدى از شبهاى تار ما مپرس
گل چه مى داند که سير نکهت او تا کجاست
عاشقان را از سرانجام دل شيدا مپرس
چون شرر انجام ما در نقطه آغاز بود
ديگر از آغاز و از انجام کار ما مپرس
برنمى آيد صدا از شيشه چون شد توتيا
سرگذشت سنگ طفلان از من شيدا مپرس
نشأه مى مى دهد صائب حديث تلخ ما
گر نخواهى بيخبر گردى خبر از ما مپرس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید