شماره ٨: اشکم ز دل به چهره دويدن گرفت باز

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
اشکم ز دل به چهره دويدن گرفت باز
اين خانه شکسته چکيدن گرفت باز
آه ضعيف من که به روزن نمى رسيد
بر روى چرخ، نيل کشيدن گرفت باز
شد تازه داغ کهنه ام از روى گرم عشق
اين ميوه هاى خام رسيدن گرفت باز
نيش شکستگى به سويداى دل رسيد
اين خون نيم مرده چکيدن گرفت باز
هر دانه اشک را که فرو خورده بود دل
از تنگناى حوصله چيدن گرفت باز
باد مراد آه دلم راز جا ربود
اين بحر آرميده تپيدن گرفت باز
از ترکتاز غم دل صد پاره هر طرف
چون لشکر شکسته دويدن گرفت باز
آهى علم کشيد ز هر ذره خاک من
مور ضعيف بال پريدن گرفت باز
نبضى که بود از رگ خواب آرميده تر
از شوق دست يار جهيدن گرفت باز
از لاله دشت دام تماشا به خاک کرد
دل از سواد شهر رميدن گرفت باز
ديگر دل ضعيف من از رشته هاى آه
برخود چو کرم پيله تنيدن گرفت باز
هر دانه اميد که در زير خاک بود
از نوبهار وصل، دميدن گرفت باز
هر مويم از حلاوت آن لعل آبدار
انگشت خود چو شمع مکيدن گرفت باز
چشمى که با خيال تو در خواب ناز بود
از مژده وصال، پريدن گرفت باز
اين آن غزل که مولوى روم گفته است
سيمرغ کوه قاف، رسيدن گرفت باز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید