در ستايش اتابک نصرة الدين

غزلستان :: نظامی :: شرف نامه

افزودن به مورد علاقه ها
بيا ساقى آن جام روشن چو ماه
به من ده به ياد زمين بوس شاه
که تا مهد بر پشت پروين کشم
به ياد شه آن جام زرين کشم
ولايت ستان شاه گيتى پناه
فريدون کمر بلکه خاقان کلاه
ملک نصرة الدين که از داد او
خورد هر کسى باده بر ياد او
چو در دانش ودين سرافراز گشت
همه دانش و دين بدو بازگشت
سپهريست کاختر برو تافتست
محيطى که تاج از گهر يافتست
چو درياى ثالث نمط شويخاک
ز ثالث ثلاثه جهان شسته پاک
چو سياره مشترى سر بلند
نظرهاى او يک به يک سودمند
به تربيع و تثليث گوهرفشان
مربع نشين و مثلث نشان
ز سرسبزى او جهان شاد خوار
جهان را ز چندين ملک يادگار
ستاره که بر چرخ سايد سرش
زده سکه عبده بر درش
جهان را به نيروى شاهنشهى
ز فرهنگ پر کرده و ز غم تهى
به بزم آفتابيست افروخته
به رزم اژدهائى جهان سوخته
ز روشن روانى که دارد چو آب
به دو چشم روشن شد است آفتاب
چو شمشيرش آهنگ خون آرد
ز سنگ آب و آتش برون آرد
چو تير از کمان کمين افکند
سر آسمان بر زمين افکند
فرنگ فلسطين و رهبان روم
پذيراى فرمان مهرش چو موم
چو ديدم که بر تخت فيروزمند
به سرسبزى بخت شد سربلند
نثارى نبودم سزاوار او
که ريزم بر اورنگ شهوار او
هم از آب حيوان اسکندرى
زلالى چنين ساختم گوهرى
چو از ساختن باز پرداختم
به درگاه او پيشکش ساختم
سپردم نگين چنين گوهرى
ز اسکندرى هم به اسکندرى
بقا باد شه را به نيروى بخت
بدو ياد سرسبزى تاج و تخت
چنين بلبلى در گلستان او
مبارک نفس باد بر جان او
زهى تاجدارى که تاج سپهر
سرير تو را سر برآرد به مهر
توئى در جهان شاه بيدار بخت
تو را ديد دولت سزاوار تخت
ندارد ز گيتى کس اين دستگاه
که نزلى فرستد سزاوار شاه
ازين کوزه گل گر آبى چکيد
در آن ژرف دريا کى آيد پديد
نم چشمه کز سنگ خارا رسد
چو اندک بود کى به دريا رسد
نظامى که خود را غلام تو کرد
سخن را گزارش به نام تو کرد
همان پيش تخت تو مهمان کشيد
که آن مور پيش سليمان کشيد
مبين رنگ طاوس و پرواز او
که چون گربه زشت امد آواز او
بدان بلبل خرد بين کز نوا
فرود آورد مرغ را از هوا
من آن بلبلم کز ارم تاختم
به باغ تو آرامگه ساختم
نوائى سرايم در ايام تو
که ماند درو سالها نام تو
به نام تو زان کردم اين نامه را
که زرين کند نقش تو خامه را
زر پيلوار از تو مقصود نيست
که پيل تو چون پيل محمود نيست
ببخشى تو بى آنکه خواهد کسى
خزينه فراوان و خلعت بسى
گر اين نامه را من به زر گفتمى
به عمرى کجا گوهرى سفتمى
همانا که عشقم براين کار داشت
چو من کم زنان عشق بسيار داشت
مرا داد توفيق گفتن خداى
ترا باد تأييد و فرهنگ و راى
از آن بيشتر کاورى در ضمير
ولايت ستان باش و آفاق گير
زمان تا زمان از سپهر بلند
به فتح دگر باش فيروزمند
جهان پيش خورد جوانيت باد
فزون از همه زندگانيت باد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید