جنگ اول اسکندر با روسيان

غزلستان :: نظامی :: شرف نامه

افزودن به مورد علاقه ها
بيا ساقى آن زيبق تافته
به شنگرف کارى عمل يافته
بده تا در ايوان بارش برم
چو شنگرف سوده به کارش برم
ببار اى جهانديده دهقان پير
سخنهاى پرورده دلپذير
که چون خسرو از چين درآمد به روس
کجا بردش اين سبز خنگ شموس
دگر باره چرخش چه بازى نمود
جهانش چه نيرنگ سازى نمود
گزارنده صراف گوهر فروش
سخن را به گوهر برآمود گوش
که رومى چو آشفتن روس ديد
جهان را چو پر کنده طاوس ديد
شب تيره پهلو به بستر نبرد
به طالع پژوهى ستاره شمرد
زمين فرش سيفور چون درنوشت
برآورد سر صبح با تيغ و طشت
بدان تيغ کز طشت بنمود تاب
سرافکنده تيغ گشت آفتاب
برون آمد از پرده تيره ميغ
ز هر تيغ کوهى يکى کوه تيغ
دو لشگر نگويم دو درياى خون
به بسيارى از آب دريا فزون
به تدبير خون ريختن تاختند
به هم تيغ و رايت برافراختند
به عرض دوميدان در آن تنگجاى
فشردند چون کوه پولاد پاى
در آن معرکه عارض رزمگاه
برآراست لشگر به فرمان شاه
ز پولاد پوشان الماس تيغ
به خورشيد روشن درآورد ميغ
جداگانه از موکب هر گروه
حصارى برآورد مانند کوه
دوالى و گردان ايران زمين
سوى ميمنه گرم کردند کين
قدر خان و فغفوريان يکسره
علم برکشيدند بر ميسره
جناح از خدنگ غلامان خاص
زده پره بر گشتن بى قصاص
به پيش اندرون پيل پولاد پوش
پس او دليران تندر خروش
شه پيلتن با هزاران اميد
کمر بسته بر پشت پيل سپيد
ز ديگر طرف سرخ رويان روس
فروزنده چون قبله گاه مجوس
به خزرانيان راست آراسته
ز چپ بانگ پرطاس برخاسته
الانى ز پس ايسوى بر جناح
سر انداختن کرده بر خود مباح
به قلب اندرون روسى کينه جوى
ز مهر سکندر شده سينه شوى
سپاه از دو جانب صف آراسته
زمين آسمان وار برخاسته
دراهاى روسى درآمد به جوش
چو هندوى بيمار برزد خروش
غريويدن کوس گردون شکاف
زمين را برافکند پيچش به ناف
همان ناى ترکى برآورده شور
به بازوى ترکان درآورده زور
صهيل زمين سنبه تازيان
به ماهى رسانده زمين را زيان
لگد کوبه گرزه هفت جوش
برآورده از گاو گردون خروش
بلارک بگاورسه نقره گون
ز نقره برآورده گاورس خون
خدنگ سه پر کرده ز آهن گذار
چو مرغ دو پر بر سر مرغزار
ز نيزه نيستان شده روى خاک
ز کوپالها کوه گشته مغاک
سنان بر سر موى بازى کنان
به خون روى دشمن نمازى کنان
ز غريدن شير در چرم گرگ
شده فتنه خرد را سر بزرگ
سنان چشمه خون گشاده ز سنگ
بر او رسته صد بيشه تير خدنگ
خدنگى همه سرخ گل بار او
گلى خون تراويده از خار او
نهنگان شمشير جوشن گداز
به گردنکشى کرده گردن دراز
گشاده بخار از تن کوه درز
زمين را فتاده بر اندام لرز
ز غوغا بر آوردن خيل روس
تکاور شده زير شيران شموس
نيرزيد با کمترين روسيى
فلاطونى آن جا فلاطوسيى
همان رومى رايت افراخته
ز هندى در آب آتش انداخته
گلوى هوا درکشيد اى شگفت
به ضيق النفس کام گيتى گرفت
نه پوينده را بر زمين پاى بود
نه پرنده را در هوا جاى بود
ز روسى برون شد به آوردگاه
يکى شير پرطاس روبه کلاه
چو کوهى روان گشته بر پشت باد
عجب بين که بر باد کوه ايستاد
مبارز طلب کرد و جولان نمود
به نام آورى خويشتن را ستود
که پرطاسيان را درين خام چرم
به پرطاسى من شود پشت گرم
چو تندى کنم تندرى گوهرم
چو آيم به رزم اژدها پيکرم
پلنگان درم بر سر کوهسار
نهنگان خورم بر لب جويبار
چو شيران به پرخاش خو کرده ام
نه چون روبهان دنبه پرورده ام
درشتم به چنگال و سختم به زور
به خامى درم پهلوى نره گور
همه خون خامست نوشيدنم
همه چرم خامست پوشيدنم
سنانم ز پهلو درآيد به ناف
دروغى نمى گويم اينک مصاف
بيائيد يک لشگر از چين و روم
که آتش فروزنده گردد ز موم
مبخشاد يزدان بر آن رهنمون
که بخشايش آرد به من بر بخون
ز قلب ملک پيش آن تند مار
برون رفت جوشنورى نيزه وار
به پرخاش کردن گشادند چنگ
در آن پويه کردند لختى درنگ
ز شمشير پرطاسى خشمناک
جوانمرد رومى درآمد به خاک
دگر روميى رفت و هم خاک ديد
که پرطاس را بخت چالاک ديد
ملک زاده اى بود هندى به نام
بسى سر بريده به هندى حسام
بران گرگ درنده چون شير مست
بر آشفت پولاد هندى بدست
بسى حمله کردند دست آزماى
سر بخت کس درنيامد ز پاى
ملک زاده هندى چو شد سخت کوش
برآورد شمشير هندى به دوش
چنان راند برنده الماس را
که سر در سم افکند پرطاس را
ز روسى يکى شير شوريده سر
به گردن در آورده روسى سپر
درآمد به نارود چالش کنان
به خون مخالف سگالش کنان
ز هندى چنان هنديى خورد باز
که روسى سپر گشت ازو بى نياز
همان روسى ديگر آمد به خشم
هم افتاد تا برهم افتاد چشم
چنين چند را کشت تا نيمروز
چو آهوى پى کرده را تند يوز
فرو بست ازو روسيان را نفس
نيامد دگر سوى پيگار کس
به آرامگه تافت هندى عنان
به خون و خوى آلوده سر تا ميان
ملک چون چنان ديد بنواختش
سزاوار خود خلعتى ساختش
فرود آمدند از دو جانب سپاه
يزکها نشاندند بر پاسگاه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید