آيينه ساختن اسکندر

غزلستان :: نظامی :: شرف نامه

افزودن به مورد علاقه ها
بيا ساقى که لعل پالوده را
بياور بشوى اين غم آلوده را
فروزنده لعلى که ريحان باغ
ز قنديل او برفروزد چراغ
چو فرخ بود روزى از بامداد
همه مرد را نيکى آيد به ياد
به خوبى نهد رسم بنيادها
ز دولت به نيکى کند يادها
سر از کوى نيک اخترى برزند
به نيک اخترى فال اختر زند
به هنگام سختى مشو نااميد
کز ابر سيه بارد آب سپيد
در چاره سازى به خود در مبند
که بسيار تلخى بود سودمند
نفس به کز اميد يارى دهد
که ايزد خود اميدوارى دهد
گره در مياور بر ابروى خويش
در آيينه فتح بين روى خويش
گزارنده نقش ديباى روم
کند نقش ديباچه را مشک بوم
که چون شد سکندر جهان را کليد
ز شمشيرش آيينه آمد پديد
عروس جهان را که شد جلوه ساز
بدان روشن آيينه آمد نياز
نبود آينه پيش از او ساخته
به تدبير او گشت پرداخته
نخستين عمل کاينه ساختند
زرو نقره در قالب انداختند
چو افروختندش غرض برنخاست
در و پيکر خود نديدند راست
رسيد آزمايش به هر گوهرى
نمودند هر يک دگر پيکرى
سرانجام کاهن درآمد به کار
پذيرنده شد گوهرش را نگار
چو پرداخت رسام آهنگرش
به صيقل فروزنده شد پيکرش
همه پيکرى را بدان سان که هست
درو ديد رسام گوهر پرست
به هر شکل مى ساختندش نخست
نمى آمد از وى خيالى درست
به پهنى شدى چهره را پهن ساز
درازيش کردى جبين را دراز
مربع مخالف نمودى خيال
مسدس نشان دور دادى ز حال
چو شکل مدور شد انگيخته
تفاوت نشد با وى آميخته
به عينه ز هر سو که برداشتند
نمايش يکى بود بگذاشتند
بدين هندسه ز آهن تيره مغز
برافروخت شاه اين نمودار نغز
تو نيز ار در آن آينه بنگرى
به دست آرى آيين اسکندرى
چو آن گرد روى آهن سخت پشت
به نرمى درآمد ز خوى درشت
سکندر درو ديد پيش از گروه
ز گوهر به گوهر درآمد شکوه
چو از ديدن روى خود گشت شاد
يکى بوسه بر پشت آيينه داد
عروسى که اين سنت آرد به جاى
دهد بوسه آيينه را رو نماى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید