پيکار اسکندر با لشگر زنگبار - قسمت دوم

غزلستان :: نظامی :: شرف نامه

افزودن به مورد علاقه ها
قوى دست را فتح شد رهنمون
به زنهار خواهى درآمد زبون
در آن تاختن لشگر روميان
به زنگى کشى بسته هر سو ميان
سکندر به شمشير بگشاد دست
به بازار زنگى در آمد شکست
چو زنگى درآمد به زنگانه رود
ز شهرود رومى برآمد سرود
سر رايت شاه بر شد به ماه
ز غوغاى زنگى تهى گشت راه
فرو ريخت باران رحمت ز ميغ
فرو نشست زنگار زنگى ز تيغ
ستاده ملک زير زرين درفش
ز سيفور بر تن قباى بنفش
ز هر سو کشان زنگيى چون نهنگ
به گردن در افسار يا پالهنگ
کسى را که زير علم تاختند
به فرمان خسرو سر انداختند
در آن وادى از زنگيان کس نماند
وگر ماند جز بخش کرکس نماند
گروهى که بر پيل کردند زور
فتادند چون پيله در پاى مور
کرى بنده کو بار مردم کشد
گهى شم کشد گه بريشم کشد
چو خصمان گرفتار خوارى شدند
حبش در ميان زينهارى شدند
شه آن وحشيان را که بود از حبش
نفرمود کشتن در آن کشمکش
ببخشود بر سختى کارشان
به شمشير خود داد زنهارشان
بفرمود تا داغشان برکشند
حبش زين سبب داغ بر آتشند
فروزنده شان کرد از آن گرم داغ
کز آتش فروزنده گردد چراغ
ز بس غارت آورردن از بهر شاه
غنيمت نگنجيد در عرضگاه
چو شاه آن متاع گران سنج ديد
چو دريا يکى دشت پر گنج ديد
به جز گوهرين جام و زرين عمود
به خروار عنبر به انبار عود
هم از زر کانى هم از لعل و در
بسى چرم و قنطارها کرده پر
ز کافور چون سيم صحرا ستوه
ز سيم چو کافور صدر پاره کوه
همان زنده پيلان گنجينه کش
همان تازى اسبان طاووس وش
همان برده بومى و بربرى
سبق برده بر ماه و بر مشترى
ز برگستوانهاى گوهر نگار
همان چرم زرافه آبدار
همه روى صحرا پر از خواسته
به گنجينه و گوهر آراسته
شه از فتح زنگى و تاراج گنج
برآسود ايمن شد از درد و رنج
به عبرت در آن کشتگان بنگريست
بخنديد پيدا و پنهان گريست
که چندين خلايق در اين داروگير
چرا کشت بايد به شمشير و تير
خطا گر بر ايشان نهم نارواست
ور از خود خطا بينم اينهم خطاست
فلک را سر انداختن شد سرشت
نشايد کشيدن سر از سرنوشت
چو دود از پى لاجوردى نقاب
سر از گنبد لاجوردى متاب
فلکها که چون لاجوردى خزند
همه جامه لاجوردى رزند
درين پرده کج سرودى مگوى
در اين خاک شوريده آبى مجوى
که داند که اين خاک انگيخته
به خون چه دلهاست آميخته
همه راه اگر نيست بيننده کور
اديم گوزنست و کيمخت گور



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید