در مدح سيدالسادات جعفر علوى

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى به درگاه تو بر قصه رسان صاحب رى
ره نشين سر کوى کرمت حاتم طى
اختران در هوس پايه اعلاى سپهر
سوى ايوان تو آورده به عليين پى
و آسمان در طلب واسطه عقد نجوم
روى در راى تو آورده که وى شاهد وى
فلک جاه ترا خارج عالم داخل
قطب تدبير تو را عروه تقدير جدى
جاه تست اى ز جهان بيش جهانى که درو
وهم را پر ببرد حيرت و فکرت را پى
چه نبى چون تو کنى ياد پيمبر چه ابى
باز اگر او کند اين لطف چه جعفر چه نبى
صاحب و صدر جهانى و جهان زنده به تست
عقل داند که به جان زنده بود قالب حى
ملک را راى تو معمور چنان مى دارد
که به تدبير برون برد خرابى از مى
صبح را راى تو گر پرده کتمان بدرد
نيز کس چهره خورشيد نبيند بى خوى
نيل خواهد رخ خورشيد مگر وقت زوال
قصر ميمون ترا ناقص از آن گردد فى
اندر آن معرکه گر حمله شبگير قضا
عالم عافيت از دست حوادث شد طى
چرخ مى گفت که برکيست تلافى وجود
همتت دست ببر بر زد و گفتا که على
خويشتن بر نظرت جلوه همى کرد جهان
آسمان گفت که خود را چکنى رسواهى
التفات تو عنان چست از آن کرد که بود
در ازاى نظرت نسيه و نقدش لاشئى
به خلافت پدرت سر چو نياورد فرود
به وزارت که کند راى ترا قانع کى
وحدت نوع تو بر شخص تو مقصور کند
عقل صرفى که نظيرت ندهد مطلب اى
بر حواشى کمالات تو آيد پيدا
گرچه در اصل کشيدند طراز بيدى
بر نکوخواه تو مشکل نشود وحى از خواب
بر بدانديش تو ظاهر نشود رشد از غى
قطره در چشم حسودت نشگفت ار بفسرد
زانکه غم در نفسش تعبيه دارد مه دى
دشمنت کرمک پيله است که بر خود همه سال
کفن خود تند اين را به دهان آن از قى
تا زبان زخمه بود چون به حديث آيد عود
تا دهان نغمه بود چون به خروش آيد نى
سرو وش در چمن باغ معالى مى بال
تا جهانى کمر امر تو بندند چو نى
در هر آن دل که ز اقبال تو درد حسدست
داروى بازپسين باد برو يعنى کى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید